امام حسن عسکری در نگاه معاندان

امام حسن عسکری (علیه‌السلام) همچون پدران بزرگوارش از تباری پاک و والامقام بوده است حتی در نگاه دشمنان خویش نیز از مقام والایی برخوردار بود. نمونه و شاهد این کلام، سخن اطرافیان حاکم زمان امام یعنی معتمد عباسی است که در این مطلب به چند نمونه می پردازیم.

مقام برادر را به من واگذار

ترجمه داستان:

هنگامی‌که معتمد عباسی امام (علیه‌السلام) را به شهادت رساند، برادر امام یعنی جعفر کذاب نزد عبیدالله، وزیر معتمد رفت.

 جعفر به عبیدالله گفت: منصب برادرم را به من بده و من در برابر آن سالیانه ۲۰۰۰۰ دینار به تو می‌دهم!

وزیر معتمد به او پرخاش کرد و گفت: احمق! خلیفه آن‌قدر به روی کسانی که پدر و برادر تو را امام می‌دانند، شمشیر کشید. تا بلکه بتواند آنان از این عقیده برگرداند، ولی نتوانست؛ و با تمام کوشش‌هایی که کرد، توفیقی به دست نیاورد! اینک اگر تو در نظر شیعیان امام باشی، نیازی به خلیفه و غیر خلیفه نداری و اگر در نظر آنان چنین مقامی نداشته باشی، کوشش ما، در این راه کوچک‌ترین فائده‌ای نخواهد داشت!

متن عربی:

و لَمَّا دُفِنَ جَاءَ جَعْفَرُ  بْنُ عَلِیٍّ أَخُوهُ إِلَى أَبِی.

فقَالَ: اجْعَلْ لِی مَرْتَبَهَ أَخِی وَ أَنَا أُوصِلُ إِلَیْکَ فِی کُلِّ سَنَهٍ عِشْرِینَ أَلْفَ دِینَارٍ. فَزَبَرَهُ أَبِی وَ أَسْمَعَهُ مَا کَرِهَ.

و قَالَ لَهُ: یَا أَحْمَقُ! السُّلْطَانُ أَطَالَ اللَّهُ بَقَاءَهُ جَرَّدَ سَیْفَهُ فِی الَّذِینَ زَعَمُوا أَنَّ أَبَاکَ وَ أَخَاکَ أَئِمَّهٌ لِیَرُدَّهُمْ عَنْ ذَلِکَ فَلَمْ یَتَهَیَّأْ لَهُ ذَلِکَ. فَإِنْ کُنْتَ عِنْدَ شِیعَهِ أَبِیکَ وَ أَخِیکَ إِمَاماً، فَلَا حَاجَهَ بِکَ إِلَى السُّلْطَانِ لِیُرَتِّبَکَ مَرَاتِبَهُمْ وَ لَا غَیْرِ السُّلْطَانِ؛ وَ إِنْ لَمْ تَکُنْ عِنْدَهُمْ بِهَذِهِ الْمَنْزِلَهِ، لَمْ تَنَلْهَا بِنَا.[1]

احترام عبیدالله ابن خاقان:

ترجمه داستان:

احمد ابن عبیدالله ابن خاقان که فرزند عبیدالله است، حاکم قم بود. او از پدر خود یعنی عبیدالله ابن خاقان این‌طور نقل می‌کند:

روزی بالای سر پدرم ایستاده بودم و آن روزی بود که برای پذیرفتن مردم می‌نشست. ناگاه دربانانش آمدند و گفتند: ابومحمد، ابن الرضا دم در است. پدرم با صدای بلند گفت: اجازه‏اش دهید. من تعجب کردم از اینکه در محضر پدرم مردی را به کنیه معرفی کردند، درصورتی‌که جز خلیفه و ولیعهد و نماینده سلطان نزد او به کنیه معرفی نمی‌شد.

سپس مردی گندمگون، خوش اندام، نیکو رخسار، خوش پیکر، تازه‌جوان با جلالت و هیبت وارد شد. چون نگاه پدرم به او افتاد، برخاست و چند قدم استقبالش کرد. با آنکه گمان ندارم چنین کاری را نسبت به هیچ بنی‌هاشمی و سرلشکری بکند. چون نزدیکش رسید، با او معانقه کرد و صورت و سینه‏اش بوسید و دستش را گرفت و روی مسندی که خودش نشسته بود، او را نشانید؛ و کنار او نشست و متوجه او شد و با او به سخن پرداخت و خود را قربان او می‌کرد.

من از آنچه از پدرم می‌دیدم در شگفت بودم که دربان آمد و گفت موفق (برادر و سرلشکر خلیفه عباسی) آمده است، و هرگاه موفق نزد پدرم می‏آمد، دربانان و افسران مخصوصش جلو می‌رفتند و از در خانه تا مسند پدرم به‌صف می‌ایستادند تا او بیاید و برود. پدرم رو به أبی محمد (امام حسن عسکری) داشت و با او سخن می‌گفت تا نگاهش به غلامان مخصوص موفق افتاد، آنگاه گفت: خدا مرا قربانت کند، اکنون هرگاه بخواهید (می‌توانید تشریف ببرید) و به دربانانش گفت: او را از پشت صف ببرید تا آن مرد (یعنی موفق) او را نبیند. او برخاست و پدرم هم برخاست و با او معانقه کرد و برفت.

من به دربانان و غلامان پدرم گفتم: وای بر شما!! این چه شخصی بود که او را با کنیه به پدرم معرفى کردید و پدرم با او چنین رفتار کرد؟ گفتند: او از اولاد على است و او را حسن بن على مینامند و به ابن الرضا معرفى مى‏شود. بیشتر تعجب کردم و در تمام آن روز پریشان و ناآرام بودم و درباره او و آنچه از رفتار پدرم نسبت به او دیده بودم میاندیشیدم تا شب شد. عادت پدرم این بود که نماز عشا را می خواند. سپس براى مشورت هاى مورد نیاز و آنچه باید به عرض سلطان برسد مجلس می کرد. چون نمازش را گزارد و نشست، در حالى که دیگرى نزد او نبود، آمدم و در برابرش نشستم.

پدرم به من گفت: احمد! کاری داری؟ گفتم آری، پدر! اگر اجازه دهی سؤال کنم. گفت: پسر جان اجازه دادم، هر چه خواهی بگو. گفتم: ای پدر! مردی که امروز صبح دیدم نسبت به او احترام و بزرگداشت و تعظیم نمودی و خود و پدر و مادرت را قربانش کردی که بود؟ گفت: پسر جان! او امام رافضیان (شیعیان) است، او حسن بن علی است که به ابن الرضا معروف است.

آنگاه ساعتی (یعنی زمانی) سکوت کرد و سپس گفت: پسر جان! اگر امامت از خلفاء بنی‌عباس جدا شود، هیچ‌کس از بنی‌هاشم جز او سزاوار آن نیست و او برای فضیلت و پاک‌دامنی و رفتار و خویشتن‌داری و پرهیزگاری و عبادت و اخلاق شریف و شایستگی‌اش سزاوار خلافت می‌باشد. اگر پدرش را می‌دیدی، مردی بود روشنفکر، نجیب، با فضیلت بود.

با آنچه از پدرم شنیدم، ناراحتی و اندیشه و خشمم بر او افزون گشت و کردار و گفتار او را نسبت به وی (امام) زیاده از حد دانستم. پس از آن اندیشه‌ای جز پرسش از حال او و جستجوی درباره او نداشتم. از هر یک از بنی‌هاشم و سران و نویسندگان و قضات و فقها و مردم دیگر که می‌پرسیدم، او را در نهایت احترام و بزرگواری و مقام بلند و سخن نیک و تقدم بر تمام فامیل و بزرگترانش معرفی می‌کردند. سپس مقام و ارزش او در نظرم بزرگ شد. زیرا هیچ دشمن و دوست او را ندیدم، جز آنکه از او به نیکی یاد می‌کرد و مدحش می‌نمود.

متن عربی:

کُنْتُ یَوْماً قَائِماً عَلَى رَأْسِ أَبِی. وَ هُوَ یَوْمُ مَجْلِسِهِ لِلنَّاسِ إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ حُجَّابُهُ فَقَالُوا: أَبُو مُحَمَّدِ بْنُ الرِّضَا بِالْبَابِ. فَقَالَ: بِصَوْتٍ عَالٍ ائْذَنُوا لَهُ. فَتَعَجَّبْتُ مِمَّا سَمِعْتُ مِنْهُمْ أَنَّهُمْ جَسَرُوا یُکَنُّونَ رَجُلًا عَلَى أَبِی بِحَضْرَتِهِ وَ لَمْ یُکَنَّ عِنْدَهُ إِلَّا خَلِیفَهٌ أَوْ وَلِیُّ عَهْدٍ أَوْ مَنْ أَمَرَ السُّلْطَانُ أَنْ یُکَنَّى.

فَدَخَلَ رَجُلٌ أَسْمَرُ حَسَنُ الْقَامَهِ جَمِیلُ الْوَجْهِ جَیِّدُ الْبَدَنِ حَدَثُ السِّنِّ لَهُ جَلَالَهٌ وَ هَیْبَهٌ. فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ أَبِی قَامَ یَمْشِی إِلَیْهِ خُطًى وَ لَا أَعْلَمُهُ فَعَلَ هَذَا بِأَحَدٍ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ وَ الْقُوَّادِ. فَلَمَّا دَنَا مِنْهُ عَانَقَهُ وَ قَبَّلَ وَجْهَهُ وَ صَدْرَهُ وَ أَخَذَ بِیَدِهِ وَ أَجْلَسَهُ عَلَى مُصَلَّاهُ الَّذِی کَانَ عَلَیْهِ وَ جَلَسَ إِلَى جَنْبِهِ مُقْبِلًا عَلَیْهِ بِوَجْهِهِ وَ جَعَلَ یُکَلِّمُهُ وَ یَفْدِیهِ بِنَفْسِهِ. وَ أَنَا مُتَعَجِّبٌ مِمَّا أَرَى مِنْهُ.

إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ الْحَاجِبُ فَقَالَ: الْمُوَفَّقُ قَدْ جَاءَ وَ کَانَ الْمُوَفَّقُ إِذَا دَخَلَ عَلَى أَبِی تَقَدَّمَ حُجَّابُهُ وَ خَاصَّهُ قُوَّادِهِ فَقَامُوا بَیْنَ مَجْلِسِ أَبِی وَ بَیْنَ بَابِ الدَّارِ سِمَاطَیْنِ إِلَى أَنْ یَدْخُلَ وَ یَخْرُجَ. فَلَمْ یَزَلْ أَبِی مُقْبِلًا عَلَى أَبِی مُحَمَّدٍ یُحَدِّثُهُ حَتَّى نَظَرَ إِلَى غِلْمَانِ‏ الْخَاصَّهِ. فَقَالَ حِینَئِذٍ: إِذَا شِئْتَ جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ. ثُمَّ قَالَ لِحُجَّابِهِ خُذُوا بِهِ خَلْفَ السِّمَاطَیْنِ حَتَّى لَا یَرَاهُ هَذَا یَعْنِی الْمُوَفَّقَ. فَقَامَ وَ قَامَ أَبِی وَ عَانَقَهُ وَ مَضَى.

فَقُلْتُ لِحُجَّابِ أَبِی وَ غِلْمَانِهِ: وَیْلَکُمْ! مَنْ هَذَا الَّذِی کَنَّیْتُمُوهُ عَلَى أَبِی وَ فَعَلَ بِهِ أَبِی هَذَا الْفِعْلَ؟ فَقَالُوا: هَذَا عَلَوِیٌّ یُقَالُ لَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ یُعْرَفُ بِابْنِ الرِّضَا. فَازْدَدْتُ تَعَجُّباً. وَ لَمْ أَزَلْ یَوْمِی ذَلِکَ قَلِقاً مُتَفَکِّراً فِی أَمْرِهِ وَ أَمْرِ أَبِی وَ مَا رَأَیْتُ فِیهِ حَتَّى کَانَ اللَّیْلُ. وَ کَانَتْ عَادَتُهُ أَنْ یُصَلِّیَ الْعَتَمَهَ ثُمَّ یَجْلِسَ فَیَنْظُرَ فِیمَا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ مِنَ الْمُؤَامَرَاتِ وَ مَا یَرْفَعُهُ إِلَى السُّلْطَانِ.

فَلَمَّا صَلَّى وَ جَلَسَ جِئْتُ فَجَلَسْتُ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ لَیْسَ عِنْدَهُ أَحَدٌ. فَقَالَ لِی: یَا أَحْمَدُ! لَکَ حَاجَهٌ؟ قُلْتُ: نَعَمْ. یَا أَبَهْ فَإِنْ أَذِنْتَ لِی سَأَلْتُکَ عَنْهَا. فَقَالَ: قَدْ أَذِنْتُ لَکَ یَا بُنَیَّ فَقُلْ مَا أَحْبَبْتَ. قُلْتُ: یَا أَبَهْ مَنِ الرَّجُلُ الَّذِی رَأَیْتُکَ بِالْغَدَاهِ فَعَلْتَ بِهِ مَا فَعَلْتَ مِنَ الْإِجْلَالِ وَ الْکَرَامَهِ وَ التَّبْجِیلِ وَ فَدَیْتَهُ بِنَفْسِکَ وَ أَبَوَیْکَ؟ فَقَالَ: یَا بُنَیَّ ذَاکَ إِمَامُ الرَّافِضَهِ؛ ذَاکَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الْمَعْرُوفُ بِابْنِ الرِّضَا. فَسَکَتَ سَاعَهً.

ثُمَّ قَالَ: یَا بُنَیَّ لَوْ زَالَتِ الْإِمَامَهُ عَنْ خُلَفَاءِ بَنِی الْعَبَّاسِ مَا اسْتَحَقَّهَا أَحَدٌ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ غَیْرُ هَذَا وَ إِنَّ هَذَا لَیَسْتَحِقُّهَا فِی فَضْلِهِ وَ عَفَافِهِ وَ هَدْیِهِ وَ صِیَانَتِهِ وَ زُهْدِهِ وَ عِبَادَتِهِ وَ جَمِیلِ أَخْلَاقِهِ وَ صَلَاحِهِ. وَ لَوْ رَأَیْتَ أَبَاهُ رَأَیْتَ رَجُلًا جَزْلًا نَبِیلًا فَاضِلًا. فَازْدَدْتُ قَلَقاً وَ تَفَکُّراً وَ غَیْظاً عَلَى أَبِی وَ مَا سَمِعْتُ مِنْهُ وَ اسْتَزَدْتُهُ فِی فِعْلِهِ وَ قَوْلِهِ فِیهِ مَا قَالَ. فَلَمْ یَکُنْ لِی هِمَّهٌ بَعْدَ ذَلِکَ إِلَّا السُّؤَالُ عَنْ خَبَرِهِ وَ الْبَحْثُ عَنْ أَمْرِهِ فَمَا سَأَلْتُ أَحَداً مِنْ بَنِی هَاشِمٍ وَ الْقُوَّادِ وَ الْکُتَّابِ وَ الْقُضَاهِ وَ الْفُقَهَاءِ وَ سَائِرِ النَّاسِ إِلَّا وَجَدْتُهُ عِنْدَهُ فِی غَایَهِ الْإِجْلَالِ وَ الْإِعْظَامِ وَ الْمَحَلِّ الرَّفِیعِ وَ الْقَوْلِ الْجَمِیلِ وَ التَّقْدِیمِ لَهُ عَلَى جَمِیعِ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ مَشَایِخِهِ. فَعَظُمَ قَدْرُهُ عِنْدِی إِذْ لَمْ أَرَ لَهُ وَلِیّاً وَ لَا عَدُوّاً إِلَّا وَ هُوَ یُحْسِنُ الْقَوْلَ فِیهِ وَ الثَّنَاءَ عَلَیْه‏.[2]

امیدوارم که این پست برای شما مفید بوده باشد.

انتقادات و پیشنهادات خود را در پایین همین پست با ما در میان بگذارید.


[1] الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج‏۲، ص۳۲۴

[2] الکافی، ج‏۱، ص۵۰۳ و ۵۰۴

دیدگاهتان را بنویسید

با این کار از حساب خود خارج خواهید شد!

[dm-logout]

خطا: ویژه کاربران!

این قابلیت ویژه کاربران فانوس می باشد. برای استفاده، از طریق دکمه زیر در فانوس ثبت نام یا وارد شود. پس از آن استفاده از این قابلیت ممکن خواهد شد.