فانوس » معارف و تحقیقات » اهل بیت » امام حسن عسکری در نگاه معاندان
امام حسن عسکری در نگاه معاندان
- زمان مطالعه: 6 دقیقه
امام حسن عسکری (علیهالسلام) همچون پدران بزرگوارش از تباری پاک و والامقام بوده است حتی در نگاه دشمنان خویش نیز از مقام والایی برخوردار بود. نمونه و شاهد این کلام، سخن اطرافیان حاکم زمان امام یعنی معتمد عباسی است که در این مطلب به چند نمونه می پردازیم.
مقام برادر را به من واگذار
ترجمه داستان:
هنگامیکه معتمد عباسی امام (علیهالسلام) را به شهادت رساند، برادر امام یعنی جعفر کذاب نزد عبیدالله، وزیر معتمد رفت.
جعفر به عبیدالله گفت: منصب برادرم را به من بده و من در برابر آن سالیانه ۲۰۰۰۰ دینار به تو میدهم!
وزیر معتمد به او پرخاش کرد و گفت: احمق! خلیفه آنقدر به روی کسانی که پدر و برادر تو را امام میدانند، شمشیر کشید. تا بلکه بتواند آنان از این عقیده برگرداند، ولی نتوانست؛ و با تمام کوششهایی که کرد، توفیقی به دست نیاورد! اینک اگر تو در نظر شیعیان امام باشی، نیازی به خلیفه و غیر خلیفه نداری و اگر در نظر آنان چنین مقامی نداشته باشی، کوشش ما، در این راه کوچکترین فائدهای نخواهد داشت!
متن عربی:
و لَمَّا دُفِنَ جَاءَ جَعْفَرُ بْنُ عَلِیٍّ أَخُوهُ إِلَى أَبِی.
فقَالَ: اجْعَلْ لِی مَرْتَبَهَ أَخِی وَ أَنَا أُوصِلُ إِلَیْکَ فِی کُلِّ سَنَهٍ عِشْرِینَ أَلْفَ دِینَارٍ. فَزَبَرَهُ أَبِی وَ أَسْمَعَهُ مَا کَرِهَ.
و قَالَ لَهُ: یَا أَحْمَقُ! السُّلْطَانُ أَطَالَ اللَّهُ بَقَاءَهُ جَرَّدَ سَیْفَهُ فِی الَّذِینَ زَعَمُوا أَنَّ أَبَاکَ وَ أَخَاکَ أَئِمَّهٌ لِیَرُدَّهُمْ عَنْ ذَلِکَ فَلَمْ یَتَهَیَّأْ لَهُ ذَلِکَ. فَإِنْ کُنْتَ عِنْدَ شِیعَهِ أَبِیکَ وَ أَخِیکَ إِمَاماً، فَلَا حَاجَهَ بِکَ إِلَى السُّلْطَانِ لِیُرَتِّبَکَ مَرَاتِبَهُمْ وَ لَا غَیْرِ السُّلْطَانِ؛ وَ إِنْ لَمْ تَکُنْ عِنْدَهُمْ بِهَذِهِ الْمَنْزِلَهِ، لَمْ تَنَلْهَا بِنَا.[1]
احترام عبیدالله ابن خاقان:
ترجمه داستان:
احمد ابن عبیدالله ابن خاقان که فرزند عبیدالله است، حاکم قم بود. او از پدر خود یعنی عبیدالله ابن خاقان اینطور نقل میکند:
روزی بالای سر پدرم ایستاده بودم و آن روزی بود که برای پذیرفتن مردم مینشست. ناگاه دربانانش آمدند و گفتند: ابومحمد، ابن الرضا دم در است. پدرم با صدای بلند گفت: اجازهاش دهید. من تعجب کردم از اینکه در محضر پدرم مردی را به کنیه معرفی کردند، درصورتیکه جز خلیفه و ولیعهد و نماینده سلطان نزد او به کنیه معرفی نمیشد.
سپس مردی گندمگون، خوش اندام، نیکو رخسار، خوش پیکر، تازهجوان با جلالت و هیبت وارد شد. چون نگاه پدرم به او افتاد، برخاست و چند قدم استقبالش کرد. با آنکه گمان ندارم چنین کاری را نسبت به هیچ بنیهاشمی و سرلشکری بکند. چون نزدیکش رسید، با او معانقه کرد و صورت و سینهاش بوسید و دستش را گرفت و روی مسندی که خودش نشسته بود، او را نشانید؛ و کنار او نشست و متوجه او شد و با او به سخن پرداخت و خود را قربان او میکرد.
من از آنچه از پدرم میدیدم در شگفت بودم که دربان آمد و گفت موفق (برادر و سرلشکر خلیفه عباسی) آمده است، و هرگاه موفق نزد پدرم میآمد، دربانان و افسران مخصوصش جلو میرفتند و از در خانه تا مسند پدرم بهصف میایستادند تا او بیاید و برود. پدرم رو به أبی محمد (امام حسن عسکری) داشت و با او سخن میگفت تا نگاهش به غلامان مخصوص موفق افتاد، آنگاه گفت: خدا مرا قربانت کند، اکنون هرگاه بخواهید (میتوانید تشریف ببرید) و به دربانانش گفت: او را از پشت صف ببرید تا آن مرد (یعنی موفق) او را نبیند. او برخاست و پدرم هم برخاست و با او معانقه کرد و برفت.
من به دربانان و غلامان پدرم گفتم: وای بر شما!! این چه شخصی بود که او را با کنیه به پدرم معرفى کردید و پدرم با او چنین رفتار کرد؟ گفتند: او از اولاد على است و او را حسن بن على مینامند و به ابن الرضا معرفى مىشود. بیشتر تعجب کردم و در تمام آن روز پریشان و ناآرام بودم و درباره او و آنچه از رفتار پدرم نسبت به او دیده بودم میاندیشیدم تا شب شد. عادت پدرم این بود که نماز عشا را می خواند. سپس براى مشورت هاى مورد نیاز و آنچه باید به عرض سلطان برسد مجلس می کرد. چون نمازش را گزارد و نشست، در حالى که دیگرى نزد او نبود، آمدم و در برابرش نشستم.
پدرم به من گفت: احمد! کاری داری؟ گفتم آری، پدر! اگر اجازه دهی سؤال کنم. گفت: پسر جان اجازه دادم، هر چه خواهی بگو. گفتم: ای پدر! مردی که امروز صبح دیدم نسبت به او احترام و بزرگداشت و تعظیم نمودی و خود و پدر و مادرت را قربانش کردی که بود؟ گفت: پسر جان! او امام رافضیان (شیعیان) است، او حسن بن علی است که به ابن الرضا معروف است.
آنگاه ساعتی (یعنی زمانی) سکوت کرد و سپس گفت: پسر جان! اگر امامت از خلفاء بنیعباس جدا شود، هیچکس از بنیهاشم جز او سزاوار آن نیست و او برای فضیلت و پاکدامنی و رفتار و خویشتنداری و پرهیزگاری و عبادت و اخلاق شریف و شایستگیاش سزاوار خلافت میباشد. اگر پدرش را میدیدی، مردی بود روشنفکر، نجیب، با فضیلت بود.
با آنچه از پدرم شنیدم، ناراحتی و اندیشه و خشمم بر او افزون گشت و کردار و گفتار او را نسبت به وی (امام) زیاده از حد دانستم. پس از آن اندیشهای جز پرسش از حال او و جستجوی درباره او نداشتم. از هر یک از بنیهاشم و سران و نویسندگان و قضات و فقها و مردم دیگر که میپرسیدم، او را در نهایت احترام و بزرگواری و مقام بلند و سخن نیک و تقدم بر تمام فامیل و بزرگترانش معرفی میکردند. سپس مقام و ارزش او در نظرم بزرگ شد. زیرا هیچ دشمن و دوست او را ندیدم، جز آنکه از او به نیکی یاد میکرد و مدحش مینمود.
متن عربی:
کُنْتُ یَوْماً قَائِماً عَلَى رَأْسِ أَبِی. وَ هُوَ یَوْمُ مَجْلِسِهِ لِلنَّاسِ إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ حُجَّابُهُ فَقَالُوا: أَبُو مُحَمَّدِ بْنُ الرِّضَا بِالْبَابِ. فَقَالَ: بِصَوْتٍ عَالٍ ائْذَنُوا لَهُ. فَتَعَجَّبْتُ مِمَّا سَمِعْتُ مِنْهُمْ أَنَّهُمْ جَسَرُوا یُکَنُّونَ رَجُلًا عَلَى أَبِی بِحَضْرَتِهِ وَ لَمْ یُکَنَّ عِنْدَهُ إِلَّا خَلِیفَهٌ أَوْ وَلِیُّ عَهْدٍ أَوْ مَنْ أَمَرَ السُّلْطَانُ أَنْ یُکَنَّى.
فَدَخَلَ رَجُلٌ أَسْمَرُ حَسَنُ الْقَامَهِ جَمِیلُ الْوَجْهِ جَیِّدُ الْبَدَنِ حَدَثُ السِّنِّ لَهُ جَلَالَهٌ وَ هَیْبَهٌ. فَلَمَّا نَظَرَ إِلَیْهِ أَبِی قَامَ یَمْشِی إِلَیْهِ خُطًى وَ لَا أَعْلَمُهُ فَعَلَ هَذَا بِأَحَدٍ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ وَ الْقُوَّادِ. فَلَمَّا دَنَا مِنْهُ عَانَقَهُ وَ قَبَّلَ وَجْهَهُ وَ صَدْرَهُ وَ أَخَذَ بِیَدِهِ وَ أَجْلَسَهُ عَلَى مُصَلَّاهُ الَّذِی کَانَ عَلَیْهِ وَ جَلَسَ إِلَى جَنْبِهِ مُقْبِلًا عَلَیْهِ بِوَجْهِهِ وَ جَعَلَ یُکَلِّمُهُ وَ یَفْدِیهِ بِنَفْسِهِ. وَ أَنَا مُتَعَجِّبٌ مِمَّا أَرَى مِنْهُ.
إِذْ دَخَلَ عَلَیْهِ الْحَاجِبُ فَقَالَ: الْمُوَفَّقُ قَدْ جَاءَ وَ کَانَ الْمُوَفَّقُ إِذَا دَخَلَ عَلَى أَبِی تَقَدَّمَ حُجَّابُهُ وَ خَاصَّهُ قُوَّادِهِ فَقَامُوا بَیْنَ مَجْلِسِ أَبِی وَ بَیْنَ بَابِ الدَّارِ سِمَاطَیْنِ إِلَى أَنْ یَدْخُلَ وَ یَخْرُجَ. فَلَمْ یَزَلْ أَبِی مُقْبِلًا عَلَى أَبِی مُحَمَّدٍ یُحَدِّثُهُ حَتَّى نَظَرَ إِلَى غِلْمَانِ الْخَاصَّهِ. فَقَالَ حِینَئِذٍ: إِذَا شِئْتَ جَعَلَنِیَ اللَّهُ فِدَاکَ. ثُمَّ قَالَ لِحُجَّابِهِ خُذُوا بِهِ خَلْفَ السِّمَاطَیْنِ حَتَّى لَا یَرَاهُ هَذَا یَعْنِی الْمُوَفَّقَ. فَقَامَ وَ قَامَ أَبِی وَ عَانَقَهُ وَ مَضَى.
فَقُلْتُ لِحُجَّابِ أَبِی وَ غِلْمَانِهِ: وَیْلَکُمْ! مَنْ هَذَا الَّذِی کَنَّیْتُمُوهُ عَلَى أَبِی وَ فَعَلَ بِهِ أَبِی هَذَا الْفِعْلَ؟ فَقَالُوا: هَذَا عَلَوِیٌّ یُقَالُ لَهُ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ یُعْرَفُ بِابْنِ الرِّضَا. فَازْدَدْتُ تَعَجُّباً. وَ لَمْ أَزَلْ یَوْمِی ذَلِکَ قَلِقاً مُتَفَکِّراً فِی أَمْرِهِ وَ أَمْرِ أَبِی وَ مَا رَأَیْتُ فِیهِ حَتَّى کَانَ اللَّیْلُ. وَ کَانَتْ عَادَتُهُ أَنْ یُصَلِّیَ الْعَتَمَهَ ثُمَّ یَجْلِسَ فَیَنْظُرَ فِیمَا یَحْتَاجُ إِلَیْهِ مِنَ الْمُؤَامَرَاتِ وَ مَا یَرْفَعُهُ إِلَى السُّلْطَانِ.
فَلَمَّا صَلَّى وَ جَلَسَ جِئْتُ فَجَلَسْتُ بَیْنَ یَدَیْهِ وَ لَیْسَ عِنْدَهُ أَحَدٌ. فَقَالَ لِی: یَا أَحْمَدُ! لَکَ حَاجَهٌ؟ قُلْتُ: نَعَمْ. یَا أَبَهْ فَإِنْ أَذِنْتَ لِی سَأَلْتُکَ عَنْهَا. فَقَالَ: قَدْ أَذِنْتُ لَکَ یَا بُنَیَّ فَقُلْ مَا أَحْبَبْتَ. قُلْتُ: یَا أَبَهْ مَنِ الرَّجُلُ الَّذِی رَأَیْتُکَ بِالْغَدَاهِ فَعَلْتَ بِهِ مَا فَعَلْتَ مِنَ الْإِجْلَالِ وَ الْکَرَامَهِ وَ التَّبْجِیلِ وَ فَدَیْتَهُ بِنَفْسِکَ وَ أَبَوَیْکَ؟ فَقَالَ: یَا بُنَیَّ ذَاکَ إِمَامُ الرَّافِضَهِ؛ ذَاکَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِیٍّ الْمَعْرُوفُ بِابْنِ الرِّضَا. فَسَکَتَ سَاعَهً.
ثُمَّ قَالَ: یَا بُنَیَّ لَوْ زَالَتِ الْإِمَامَهُ عَنْ خُلَفَاءِ بَنِی الْعَبَّاسِ مَا اسْتَحَقَّهَا أَحَدٌ مِنْ بَنِی هَاشِمٍ غَیْرُ هَذَا وَ إِنَّ هَذَا لَیَسْتَحِقُّهَا فِی فَضْلِهِ وَ عَفَافِهِ وَ هَدْیِهِ وَ صِیَانَتِهِ وَ زُهْدِهِ وَ عِبَادَتِهِ وَ جَمِیلِ أَخْلَاقِهِ وَ صَلَاحِهِ. وَ لَوْ رَأَیْتَ أَبَاهُ رَأَیْتَ رَجُلًا جَزْلًا نَبِیلًا فَاضِلًا. فَازْدَدْتُ قَلَقاً وَ تَفَکُّراً وَ غَیْظاً عَلَى أَبِی وَ مَا سَمِعْتُ مِنْهُ وَ اسْتَزَدْتُهُ فِی فِعْلِهِ وَ قَوْلِهِ فِیهِ مَا قَالَ. فَلَمْ یَکُنْ لِی هِمَّهٌ بَعْدَ ذَلِکَ إِلَّا السُّؤَالُ عَنْ خَبَرِهِ وَ الْبَحْثُ عَنْ أَمْرِهِ فَمَا سَأَلْتُ أَحَداً مِنْ بَنِی هَاشِمٍ وَ الْقُوَّادِ وَ الْکُتَّابِ وَ الْقُضَاهِ وَ الْفُقَهَاءِ وَ سَائِرِ النَّاسِ إِلَّا وَجَدْتُهُ عِنْدَهُ فِی غَایَهِ الْإِجْلَالِ وَ الْإِعْظَامِ وَ الْمَحَلِّ الرَّفِیعِ وَ الْقَوْلِ الْجَمِیلِ وَ التَّقْدِیمِ لَهُ عَلَى جَمِیعِ أَهْلِ بَیْتِهِ وَ مَشَایِخِهِ. فَعَظُمَ قَدْرُهُ عِنْدِی إِذْ لَمْ أَرَ لَهُ وَلِیّاً وَ لَا عَدُوّاً إِلَّا وَ هُوَ یُحْسِنُ الْقَوْلَ فِیهِ وَ الثَّنَاءَ عَلَیْه.[2]
امیدوارم که این پست برای شما مفید بوده باشد.
انتقادات و پیشنهادات خود را در پایین همین پست با ما در میان بگذارید.
[1] الإرشاد فی معرفه حجج الله على العباد، ج۲، ص۳۲۴
[2] الکافی، ج۱، ص۵۰۳ و ۵۰۴
- شهریور 14, 1403
- برچسب ندارد