فانوس » معارف و تحقیقات » باور ها و اعتقادات » داستان مولا به معنای دوست است یا پیشوا؟
داستان مولا به معنای دوست است یا پیشوا؟
- زمان مطالعه: 3 دقیقه
سلام،
سه داستان درباره صحبت شیعیان با اهل تسنن را مشاهده کردم که تصمیم گرفتم با شما در میان بگذارم.
قسمت اول داستان را شخصاً از ایشان شنیدم ولی قسمت دوم را تنها نقل میکنم و از ایشان بودنش را تأیید نمیکنم ولی با دقت به محتوا آن نیز میتوان حقانیت شیعه را دریافت.
خاطرهای از مولوی شریف زاهدی از علمای برجسته اهلسنت بلوچستان که پس از تحقیق و بررسی به مذهب اهلبیت علیهمالسلام گروید نقل شده است که بدین مضمون است. او در بیان خاطرات خود چنین میآورد؛
خیلی فکر کردم که با کدام روایت یا کتاب برای اهل تسنن ثابت کنم که «مولی» در حدیث غدیر، به معنای دوست نیست، بلکه به معنای پیشوا و رهبر است.
تا اینکه روزی مشغول مطالعه یکی از کتابهای «مولوی محمد عمر سربازی» بودم. مطالعهام که تمام شد و کتاب را که بستم، دیدم روی جلد آن نوشته شده: «نویسنده مولانا محمد عمر سربازی» فوراً به ذهنم آمد که از مولویها، معنای کلمهٔ مولانا را بپرسم و سؤال کنم که چرا به محمد عمر سربازی، مولانا میگویند؟ از چند مولوی سؤال کردم. پاسخی که به من دادند، این بود که: «مولانا» یعنی یعنی رهبر ما، پیشوا ی ما. به آنها گفتم: من تعجب میکنم «مولا» درباره ی بزرگانتان معنای واجه و رهبر میدهد ولی در سخن پیامبر (صلی الله علیه وآله) به معنای دوست آمده است!
لینک ویدئو سخنان ایشان: کلیک کنید (ایشان در همین ویدئو، در تایم 1 ساعت و 6 دقیقه این جریان را نقل مینمایند)
روزی یکی از دوستان اهل تسنن به دیدنم آمده بود. گفتوگوی مفصلی درباره حقانیت اهلبیت داشتیم از جمله به خطبهٔ حضرت رسول اکرم (صلیالله علیه و آله) در غدیر خم استناد کردم. ایشان میگفت: «مولا» در این حدیث به معنای دوست آمده است. نهایتاً هر چه دلیل آوردم قبول نکرد. خداحافظی کرد و به سمت بلوچستان حرکت کرد. یک ساعت از رفتنش گذشته بود که به او زنگ زدم و گفتم: کار خیلی مهمی با شما دارم باید برگردی. گفت: من باید بروم، وقت ندارم برگردم. خانوادهام منتظرم هستند، چه کاری با من داری؟ تلفنی بگو. گفتم: کار مهمی دارم، نمیتوانم تلفنی بگویم، باید خودت اینجا باشی.
خیلی اصرار کردم تا اینکه برگشت. وقتی به من رسید گفت: چهکار مهمی داری که من را از اینهمه راه برگرداندی؟ گفتم: میخواستم به تو بگویم: دوستت دارم. گفت: همین! گفتم: بله. همین را خواستم به شما بگویم. دوستم ناراحت شد و گفت: خانوادهام منتظرم بودند و باید میرفتم، این همه راه من را برگرداندی که بگویی دوستت دارم، اذیت میکنی؟ گفتم: سؤال من همین جاست. چطور وقتی شما با عجله به سمت خانواده ای که منتظرت هستند میروی و شما را از راهتان بر میگردانم تا به شما بگویم «دوستت_دارم»؛ ناراحت میشوی و در عقل من شک میکنی، ولی وقتی پیامبر اسلام| دهها هزار نفر را که با عجله به سمت خانواده ی خود میرفتند، سه روز در زیر آفتاب سوزان معطل کردند که فقط بگویند: «هر کس من را دوست دارد، علی را دوست بدارد» این کار پیامبر را عاقلانه میدانی؟ آیا این اقدام پیامبر ناراحتی مسلمانان را در پی نمی داشت؟ آیا آنان در عقل چنین پیامبری شک نمی کردند؟ با این کاری که کردم، دوستم با تمام وجود احساس کرد که چه حرف خنده داری زده است و اقرار کرد که پیامبر – در جریان غدیر خم – میخواست نکته ی مهم تری را بیان کند وگرنه برای بیان دوستی اش با علی (علیه السلام) نیازی نبود مسلمانان را از راهشان برگرداند.»
داستان دیگر:
سؤال یک دختربچه ۹ ساله شیعه از مدیر خود که باعث شد تمام کارشناسان شبکههای وهابی جوابی بهجز سکوت برایش نیافتند:
ما در کلاس ۲۴ نفر هستیم، معلم ما وقتی میخواهد از کلاس بیرون رود،
به من میگه:
خانم محمدی،شما مبصر باش تا نظم کلاس بهم نریزه…
و به بچه ها میگه:
بچه ها،گوش به حرف مبصر کنید،تا من برگردم…
حالا شما میگید پیامبر (صلیالله علیه و آله) از دنیا رفت و کسی را به جانشینی خودش انتخاب نکرد؟
آیا پیامبر (صلیالله علیه و آله) بهاندازه معلم ما بلد نبود یک مبصر و یک جانشین بعد از خودش تعیین کند که نظم جامعه اسلامی به هم نریزد؟
جواب مدیر اهلسنت به دانشآموز شیعه:
برو فردا با ولیات بیا کارش دارم!!
دانش آموز رفت و فرداش با دوستش اومد!!!
مدیرگفت:
پس چرا ولیتو نیاووردی؟
مگه نگفتم ولیتو بیار؟
دانش آموز گفت:
این ولیه منه دیگه…
مدیر عصبانی شدوگفت:
منظور من از ولی سرپرسته،پدرته، تو رفتی دوستتو آوردی؟
دانش آموز گفت:
نشد دیگه…
اینجا میگی ولی یعنی سرپرست…
پس چطور وقتی پیامبر میگه این علی ولی شماست میگید معنی ولی میشه دوست!!!!!!!!
- تیر 19, 1403
- برچسب ندارد